جدایی

ساخت وبلاگ

من اینجام

بعد از ۳ ماه و دیگه فکر نمیکنم کسی اینجا رو بخونه

نیاز دارم بنویسم و الان میفهمم که نیاز به نوشتن، وقت ناراحتی نیست، یه چیزی بیشتر از این حرفاست.

بعد از مدت ها باز اون حس قدیمیم برگشته و اینبار یکم به اوضاع خودم اگاه ترم

احساس میکنم که هیچ حسی ندارم.

بین تن و ذهنم انگار لینکی نیست.

چشمم میبینه ولی مغزم حسی نداره

دعوا میکنم ولی عصبانی نیستم. 

عشق رو درک نمیکنم

دوستی رو درک نمیکنم

نمیتونم شب بخوابم

میفهمم که تنم درد داره، ولی حسی بهش ندارم

برخلاف تصور، به هیییچیییییی فکر نمیکنم. هیچی . حتی چیزی که میخوام بهش فکر کنم رو باید چند ثانیه ای به خودم زحمت بدم که وارد پروسه ی فکر کردن بشم

نمیتونم هیچ رابطه چشمی یا لمس شدنی رو تحمل کنم

فکر نمیکنم قرار باشه مدت زبادی اینطوری بمونم ولی

الان میفهمم نوشتن برای برقرار شدن این لینک احساسات با چشم و دستمه

واسه همینه نوشتن رو به تایپ ‌کردن ترجیح میدم‌

واسه همینه که وقتی برمیگردم عقب و وبلاگ رو میخونم، خاطره هاش خیلی برام محوه

عین یه فیلمه که بچگی دیده باشم، هیچ خاطره ای از احساساتم ندارم.

نمیدونم کسی درک میکنه یا نه، نمیدونم کسی میتونه کمکم کنه یا نه....

 

من نویس...
ما را در سایت من نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ishansnevise بازدید : 166 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 7:24