بخاطر تو

ساخت وبلاگ
همیشه دلم میخواست میتونستم انجام کاری رو وابسته به خواست یا بودن کسی نکنم

همیشه ی همیشه که نه

همیشه ای که بعد از لیلی شروع شد.

موفق نبودم. بخاطر تو کتاب مورد علاقه م رو نخوندم، بخاطر تو اون سریال ترکیه ایه رو ندیدم

بخاطر تو ننوشتم

بخاطر حس سختی که موقع بلند گفتن اتفاقات و حسهام دارم

فکرام، حسهام، اتفاقا تا توی سرمه همه ش منطقیه ولی همین که بلند میگمشون، عجیب میشن

و کاش میدونستی چقدر جلوی خودمو گرفتم که ننویسم: in my head they all make sense

 غرب زدگی نیست. یه روز بالاخره ریز ریز بهم میفهمونی خوشت نمیاد از اینهمه تیکه ی انگلیسی و من بهت دلیلشو میگم

همین انگلیسی؛ اون روز که باهم انگلیسی حرف زدیم چقدر باحال بود یادته؟ خب چرا وقتی اینجا مینویسمش یخ میزنه؟

نمیدونم

خلاصه، تو ازم خواستی بنویسم

خواستم برات بگم و اینجا بگم که ثبت بمونه،

که همه ی آدما خوبن

تو بخاطر شغلت اینو نمیبینی ولی همه ی آدما خوبن

یه اتفاق آدمو قاتل میکنه

من افتخارمه که تو رو نجاتت دادم. مدیون بودن ِ تو نیست، افتخار منه. افتخار میکنم که اتفاق غیرقابل جبرانی نیوفتاد، که توی طوفانات، شهری خراب نشد. 

شیرین ترین خاطره هام خیلی دورن. این روزا خوب نیست. میدونی خودت

هربار دلخورم مرور میکنم:

شبی که پرسیدم ازت من یا علی

شبی که اسمتو پرسیدم 

شبی که لباس برات انتخاب کردم

شبایی که نصف شبش بیدار میشدی ببینی خوبم یا نه

یه روزاییم نمیشه گفت خوب ولی تاثیرگذار بودن خیلی رابطمون رو محکم کردن

مثل شبای لندن. مخصوصا اول تراش

شبایی که فهمیدم چقدر تاب مریضیتو ندارم

شبایی میومدی پیشم و نمیدونستم از سختیت ناراحت باشم یا از اینکه پیشم آرومی خوشحال

شب اولی که بالاخره راضی شدی بعد امیر یه چیزی بخوری

شبای زیادی بود

صبح میخوندم، نیمه گمشده اونیه که وقتی میاد، انگار همیشه بوده.

نوشته بود اغلب در اوایل رابطه، سختی هایی هست که نمیزاره به هم برسن.

برات گفته بودم، خیلی روزا حس میکنم خواست و خدا و تقدیرمون بوده وگرنه محال بود ما باهم باشیم؟

راستی حضرت عشق

یه چیزی

میخواستم بهت بگم، من عاشق حافظ بودم. آدمی که سال 95-96 بودی. ولی به حضرت ِ عشقِ 96-97 افتخار میکنم. میخوام بهت بگم لازم نیست مثل قبل باشی، قرار هم نیست مثل قبل باشی. میخوام بدونی، این آدمی که هستی، خیلی بهتر از حافظِ. نمیخوام حافظ برگرده ولی میخوام حضرت عشق خوب شه. 

خاطرات آدما و آدمی که بودی هیچ وقت از یادت نمیره ولی روزی که بتونی با همشون آشتی کنی، آدم بهتری شدی.

یعنی میخوام بگم ، هی میگی میخوای بهتر بشی، من توو تو آدم بهتری از قبل میبینم فقط چون میترسی نمیخوای بزاری خودشو نشون بده. نترس و آزادش کن. چون تو الان آدم بهتری هستی و هیچ چیزی کم نداری

بیا قول بدیم چه باهم، چه بی هم آدمایی تربیت کنیم که کمک کنن آدمای خوب دنیا خوب بمونن

راستی، حاظری تا آخر امتحانام چراغی روشن کنی تا زیر نورش کتابمون رو بخونیم؟

فردا جشن تولد دوباره ی باباست. به زودی برای تو هم جشن میگیرم، میدونم

یه کاری میکنی برام؟

یه معما:

یکی هست که باهاش قهری، یه کاری هست که یه مدتیه انجام ندادی.

پیداش کن و برگرد بهش

 

یکسال و پنج ماه و یک روز...

من نویس...
ما را در سایت من نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ishansnevise بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 13:32