روزنامه

ساخت وبلاگ
سلام

خیلی سخت شده این روزا برام نوشتن. مغزم پر میشه، دستم قفل میکنه

اوضاع همان ها که بود

قصه ی دوری سر دراز دارد؛ نقطه سرخط

مادر گفت دارم دیوانه میشوم، خواست مشاور بروم؛ نقطه سر خط

مادر نگران سلامتیِ تن است، توضیح بیشتر مایه ی سردرد خوانندگان احتمالی ست؛ نقطه سر خط

دوستها کمی از اینجانب دوری میکنند، میگویند تند مزاج تر از همیشه شده ام؛ نقطه بی سر خط

امروز روز آخر کلاسم بود نمیدونم. میگن دخترا میفهمن وقتی کسی دوستشون داره.

موقر، مشکی پوشیده بود، چرا؟

یه حس بدی بود تو چشماش، چرا؟

چرا حرفاش از پیش نوشته بود؟

چرا انگار روزها برای این روز آماده میشد؟

چرا خنده هاش عصبی بود؟

رفتم که کسی گیر نیوفته تو بودنِ کسی

ولی چرا آهنگی که زد، قصه ی عشق کسی بود که نمیخواست عاشق بشه

بهم گفت هرکس این حس ها رو نداره، مراقبش باش؟

چرا کلافگی میکرد؟

نمیدونم

ویالون ِ روی دیوار رو یادته شهرزاد؟

از وقتی اومدیم این خونه ، 5 سال پیش، از اون دیوار سفید خالیه خیلی بدم میومد. عادت ندارم جایی رو خالی بزارم. یه برچسب به همون بزرگی ، چسبوندم بع دیوار و امروز برداشتمش

همین قدر راحت

زیرش زرد شده، دیوارِ دورش کثیف

من ادمی که 5 سال پیش اومد تو این خونه نیستم

من خودم نیستم

کسی هست کمکم کنه؟

شهرزاد داره ار بین میره

کسی هست ببینه و اهمیت بده؟

 

من نویس...
ما را در سایت من نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ishansnevise بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 13:32