مرکزی

ساخت وبلاگ
یادم نمیاد چند سالم بود اولین بار که دیدمش. شاید حدود 11-12 ساله بودم. از کنارش رد میشدیم که بابا گفت: این نرده سبزا رو میبینی تا اون ته رفته؟ تازه کلللی هم تو اون یکی خیابونس. همه ی اینا دانشگاهن شهرزاد! دانشگاه تهران!   و بعد آهی کشید. اون موقع نمیفهمیدم دانشگاه کجاست، کنکور چیه! اون موقع آدما که بزرگ میشدن میرفتن دانشگاه. دانشگاه مرز بچگی و بزرگی بود.

روزگاران گذشت و کنکور و ناامیدی مطلق!!!! 

اعلام نتایج و دانشگاه تهران....!

دانشکده دور از مرکز و امروز اولین دیدار....

چند سالی هست که دلداده ی این خیابون انقلابم! برعکس بقیه جاهای شهر، مردم اینجا میفهمن وقت کمه!!! سرعت راه رفتنا بالاتر از بقیه ی شهره. قیافه ها منطقی تر از بقیه شهرن. خلاصه سخت درگیر این خیابونم.

مرکزی... مرکزی...مرکزی...

نمیخام همراهم خیلی متوجه بشه. سوال اصلیمو قایم میکنم بین چندتا سوال دیگه: این فنیه؟ اِ چندتا دارو؟ اوا روپوش سفید. راستی بریم حقوق؟ اِ هنریا رو.... دانشکدت...

صدای خنده هات میپیچه تو گوشم و میبینم چهارتا پسری رو که صدای خندشون گوش فلکو کرکرده. میبینم دم در دانشکده اویل آشناییتون. میبینیم یه کم اونور تر حافظ و حوض دعواشون شده. میبینم حافظ دست انداخته گردن چهارمین نفر و نشتن یه گوشه. چهارتا پسر رو میبینم دور میز نشستن. دریا و مهربانو که اینجا اولین بار همو دیدن و حالا ازدواج کردن. طاقت نمیارم. زیادی سنگین فضا. دستمو میگرفتی میتونستم ساعتها بگردم ولی نیستی و میزنم بیرون. تا انقلاب میدوام. 

تو راه برگشت فکر میکنم این سنگ فرشی که من بی تفاوت ترین ازش میگذرم، رد پای چند عشق بی سرانجام رو دیده؟ این مغازه ها، کوچه ها، کافه ها،کللل این شهر، چند عشق، چند دوست، چندتا خانواده ب خودش دیده؟! چندتاشون دیگه نیستن؟؟؟؟؟؟؟ مرز جنون رو فتح میکنم و چشم بسته تا خونه میدوام.

ای تهران بزرگ لعنتی، چقدر خاطره خوابیده تو هر وجبت؟! چطور تاب میاری اینهمه درد رو؟؟؟!!!!

نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 15:52 توسط من|

من نویس...
ما را در سایت من نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ishansnevise بازدید : 172 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 0:30