قرار

ساخت وبلاگ
قرار نبود اینجا تا ابد بسته بمونه که! ولی اره. قرار بود مدت بیشتری بسته باشه. ولی قرار نبود این اتفاقا بیوفته. ب طرز غریبی هیچ کس نیست! جدی میگم. منم اونایی ک میشناسنم میدونن. استرس ک دارم یا حالم ک خوب نیست، میوفتم ب حرف زدن! واسه اینه ک این دو سه روزه خیلی حرف زدم. همه این حرفا رو ب حافط میگفتم دیدم اون چ گناهی داره. ینی وقتی بود، باید گوش میداداااا ولی خب الان ک نیست! بذار برسه ب کاراش. دلم میخاد ی چیزی بندازم گردنم، یا ببندم دستم ک هیچ وقت بازش نکنم. اخه میدونی، لیلی یه هفته بعد اینکه گفت هیچ.وقت نمیرم رفت. حافظم فکر کنم دو روز. تقصیر خودش نیست. میدونم. ولی خب حسه دگ. میخام ی چیزی بهم وصل باشه ک نره! خب ادمه دگ میخاد ب ی چیزی وابسته شه. بهتره اون ادم نباشه! اخه ادما میرن. خوبیه رفتن حافظم.همین بود شاید. ک بفهمم کم باید بشه وابستگیه ولی اخه میدونی، مامانم خیلی میپرسه.  مثلا همین امروز، پرسید چرا لاک قرمز زدی رو زمینه صورتی؟ چرا صورتی نزدی رو زمینه قرمز. حالا فرض کن من بخام ی چیز دایمی داشته باشم! باید تا عمر دارم جواب پس بدم!!!!!

تصمیم گرفتم جزوه هامو ی رنگ بنویسم. بنفش. ولی ی رنگ. تصمیم گرفتم وبلاگ حافظ و.مولوی رو انقدر رفرش نکنم!! خب ادمیزاده هااا دلش میخاد ی چیز جدید بخونه، ببینه ولی همیشه اونی نمیشه ک ما میخایم. مثلا همین الان تصمیم گرفتم تا دم خواب واسه حافظ چیزی نفرستم. شب تر میگم بهش ک اگ خاست بخونه بیاد اینجا.

 

 

 

سجده کنم من ب جان

روی نهم من ب خاک....

نوشته شده در جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:10 توسط من|

من نویس...
ما را در سایت من نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ishansnevise بازدید : 200 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 20:23